حلماحلما، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

هدیه ای از جنس عشق

فالله خیر الحافظین

جان مادر جان دل مادر عزیز کوچولوی من امروز 14 هفته و 3روزسن داره فرشته کوچولوی من از این هفته گوشهای نازش شروع میکنن به شنیدن حتی چشمای خوشگلش به نور عکس العمل داره چقدر این هدیه خدای مهربونمو دوست دارم برای فرشته نازم هر روز میخونم هر روز میخونم تاهمیشه فقط با این کلام ارام بشه بسم االله الرحمن الرحیم قل هو الله احد الله الصمد لم یلدولم یولد ولم یکن له کفوا احد به نام خدایی که مهربانترینه به نام او که بخشنده ترینه خدای بی همتای من مهربانم بهترینم  دوستت دارم میدانم نازدانه بهتر از من تسبیح کردن بلد است او عاشق تر و نزدیک تراست پی نوشت:نازدانه  من از خدا برای همه منتظران صبر و امیدواری بخواه پی ن...
29 ارديبهشت 1393

میرویم به دیدن نازدانه

دلم برای دیدنش تنگ است اینبار ساعت 5< 93.2.21> زمان دیدار است همسرم کاری برایش پیش امده اما میدانم دلش همراه ماست من با ماردم میروم مادری از خود بهشت مادری از جنس عشق که بیتاب نازدانه من است که عاشق نازدانه من است نگاه نگرانش را میبینم و باز شرمنده همه محبتهایش میشوم  وارد اتاق میشویم دیگر این اتاقهای سونو گرافی را دوست دارم دراز میکشم و تصویر نازدانه می اید من اشک و لبخند دارم وای خدای من چقدر ناز است بزرگتر شده است فقط دستو پایش را تکان میدهد دکتر تمام اجزای بدنش را نشانم میدهد مغزش جمجمه اش قفسه سینه اش ران و کف پا و....من محو تماشای نازدانه شده ام قلبش را نشانم میدهد و صدای دلنشینش که 140بار در دقیقه میزند و 140بار به&nbs...
23 ارديبهشت 1393

اولین دیدار

اولین دیدار من و معجزه خدا بعد از ساک حاملگی تاریخ 93/2/8 شکل گرفت ساعت 11صبح منو همسرم با شوق فراوان وارد اتاق سونوگرافی شدیم اولین لحظه اوای تند و زیبا و دلنشین زندگی می امد بله قلب نازنینم بود قلب فرشته ام بود مانیتور چقدر زیبا تو را نشانم میداد خانم این جمجمه اش هست وای یک لحظه متوجه دستش شدم کنار سرش تکان میداد پاهایش که خم شده بود وای خدای من وای خدای بزرگ و مهربانم سپاسگزارم و این اولین عکس از دلبندم ...
21 ارديبهشت 1393

فتبارک الله احسن الخالقین

 میخوام از اولین روز بگم 6صبح روز 16اسفند 92 نمازمو خوندم و میخواستم بی بی چک و امتحان کنم حالو هوای عجیبی داشتم امتحان کردم ولی یه خط بود یه خط پر رنگ ولی ناامید نبودم گفتم نشد میخواستم بندازم سطل اشغال که دیدم یه هاله صورتی خیلی خیلی کمرنگ ظاهر میشه اخ که دلم چیکار میکرد اخ که چه حالی داشتم باورم نمیشد اشکام سرازیر میشدن خط دوم رو من دیدم اشک جلو تصویر خط معجزه گر رو میگرفت من خواب بودم یا بیدار محیای عزیز وبلاگ خط دوم کمرنگ بهم یاد داه بود شروع کردم به گفتن بـسْـمِ اللَّهِ الـنُّـورِ ،بـسْـمِ اللَّهِ نُـورِ الـنُّـورِ        من مادر شده بودم من هورمون مادرانه را داشتم وای که همسر نازنینم چقدر ...
21 ارديبهشت 1393
1